ارسال شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, - 17:55
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو راو من رفتم و هنوز سالهالست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد ازارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه میشد باغچه کوچک ما سیب نداشت؟
نظرات شما عزیزان: